یسنا چیکیلو

آهویی دارم...

آهویی دارم خوشکله   فرارکرده ز دستم     دوریش برایم مشکله کاشکی اونو میبستم ای خدا چیکارکنم  آهومو پیداکنم ای چه کنم وای چه کنم کجا اونو پیداکنم  کاشکی اونو میبستم ...
23 مرداد 1390

شعری که گل مامان خوب گوش میده بهش

کدو کدو    اینور کدو   اونور کدو   پایین کدو  بالای کدو  پشت کدو دووووور کدو دختر پادشاه اومده تماشا  چی میخوای زردالو نداریم آلبالو    یک دو سه زنگ مدرسه خانم بیا پیش بپر تو آتیش تا ساعت شیش  آتیش خاموش شد خانم پیدا شد ...
22 مرداد 1390

بپربپر بازی جدیدشه

خانمی جدیدا یاد گرفته بپره.در جا میپره و فقط از کمر به بالا دستاشو میبره بالا سرش رو هم میبره بالا .با یه حرکت   امروز عمو رضا چند بار جلوش پرید و بهش گفت باید پاهاتو بلند کنی حالا یاد گرفته نوبت نوبتی پاهاشو بلند کنه ...
22 مرداد 1390

بالاخره روزه گرفتم

بعد از دو سال امسال اراده کردم و به لطف خدا تونستم روزه بگیرم.البته سحری بیدار میشم و کلی کره و مربا وحلیم و خامه میخورم تا عزیزکم در طول روز اگه خواست نانا بخوره مشکلی براش پیش نیاد.خدارو شکر تا حالا که مشکل خاصی ندارم.چون یسنا جونم دیگه زیاد نانا نمیخوره .اما شیر پاستوریزه زیاد میخوره.همینطور کره.اما غذاها رو زیاد دوست نداره موندم چجوری از شیر بگیرمش... ...
20 مرداد 1390

راه افتادن نی نی یسنا

یسنای عزیزم آخر شش ماهگی نشستن تجربه کرد البته خیلی زود کله پا میشد فداش بشم.چهار دست وپا رفتن رو همراه با دیوار گرفتن توی نه ماهگی یاد گرفت.مسافت زیادی رو دست به دیوار میرفت و آواز میخوند. توی یازده ماهگی با تمرینای مرتب تونست سرپا بایس ته.حالا دیگه یه قدم باپای چپش برمیداره .فکر میکنم دل و جراتش نداره که بیشتر قدم برداره.نیاز به تمرین بیشتر داره فداش بشم.امیدوارم زودتر راه بیفته چون شنیدم خیلی لذتبخشه  هم برای بچه هم پدر ومادر ده ماهگی دست به پشتی ها میگرفت وتا آخرشون که حدود چهارمتر بود میرفت.یازده ماهگی با تمرینهای مرتب تونست سی ثانیه روی پا بایسته.حالا خودش دیگه می ایستاد ولی باز می افتاد.18.11یه قدم برداشت.16.11وقتی اولین دامنش پ...
20 مرداد 1390

حمام کردن

گل مامان هفته ای دو یا سه بار حمام میکنه تاوارد حموم میشه میدوه که شیر آب رو بازکنه.سطل رو پر از آب میکنم و شروع میکنم به آب ریختن روی سرش.ولی اون که اصلا حواسش به من نیست .صابون و شامپو ونرم کننده و جاصابونی و...همه چیزو میندازه توی آب .شامپوی سرش رو که میخوام بزنم کلی باید قربون صدقش برم و حقه سوار کنم.تا خانم قبول کنه شامپو به سرش بزنم.وقتی حموم تموم شد یا یسناخانم خسته شد میره سمت حوله اش و میگه این این ...
20 مرداد 1390

شیطون بلا

عزیزکم شعر خوندنش داره باحالتر میشه.تاب تاب عباسی خدا منو ددسی.وقتی داره بازی میکنه این شعرو میخونه دویدنش سریعتر شده واز بین پاهام هم میتونه فرارکنه به همه مردا میگه بابا  به هما زنا میگه ماما.گاهی منو اما صدا میزه فکرمیکنم یعنی اسما ...
20 مرداد 1390

شیرین کاری های یاس مامان

توی سه ماهگی میزد زیر آواز.خیلی شیرین ودوست داشتنی بود وقتی لبای کوچولوش گرد میکرد.دست زدن رو آخر ششماهگی یاد گرفت.یه روز جمعه بود وبرنامه فیتیله پخش میشد.صدای به هم خوردن دستاش گوشها رو نوازش میکرد.توی هفت ماهگی گفت بابا ماما دد وبعد اّدّ.هشت ماهگی با انگشت سبابه اشاره میکرد.نه ماهگی نازکردن وبه گفتن رو یاد گرفت.البته میگفت مِِه. قلم رو روی کاغذ میگذاشت وسعی میکردخط بکشه. با قاشق چایخوری چای رو هم میزد.کلاغ پر رو با یک بار تمرین یادگرفت.وحتما باید دستش رو روی قالی میذاشت.سوار ماشین که میشد بلافاصله دستش میرفت روی ظبط وترانه رو عوض میکرد ده ماهگی گوشی موبایل رو روی گوشش میذاشت وبا صدای بلند میگفت اّ دستاش رو روی چشاش میذاشت و مثلا گریه میکرد...
19 مرداد 1390