از شیر گرفتن یسنا جون
عزیز دل مامان چند روزه که لب به نانا (شیر)نزده..از شونزدهم تا حالا.خیلی دلم براش میسوزه.آخه هر چند ساعت یه بار میگه :مامانیییییی نانا بدهههههه.البته برا شوخی و خنده بین خودمون اینو میگه.نیست دخملی خیلی با جنبه است.فکر میکردم خیلی سختتر از این حرفا باید بچه رو از شیر گرفت.فقط بار اول که نانا رو تلخ کرده بودم وقتی دهن زد گفت تشه(تشه).گفتم آره مامان تلخه .اخه.چشاش پر از اشک شد.وهمینطور چشای من.ولی تصمیممو گرفته بودم.و هرچی بعد از اون ازم نانا خواست بهش ندادم.یک بار دیگه شب اومد تو بغلم .بهش دادم باز چشید و گفت تشه.اما دیگه گریه نکرد.بهونه گیری میکنه...زیاد ازم میخواد تو بغلم بگیرمش...اما داره روز به روز بهتر میشه.خصوصا خوابش.شب اول برای خوابوندنش انقدر توی سه چرخه تو حیات (خونه باباجون)دورش دادم که حسابی گیج شد.اوردمش روی بالش روی پاهام گذاشتمش.اول نانا خواست ولی بعد خودش گفت تشه وخوابید.چند بار شب بیدار شد و گفت نانا و وقتی بهش میگفتم اخه میگفت ها؟بعد روی بالش روی پاهام میخوابید...