یسنا چیکیلو

بعضي از مهارتهاي دوسالكي يسنا خانم

يادم مياد كه اونموقع روي تخت ميبريد و تا ده ميشمرد.بعد از اون تا بيست شمردن رو يادش دادم.حالا كه جهار سال و نيمه است تا بنجاه بلده به تنهايي بشمره.خيلي هم علاقه به يادكرفتن نشون ميده.مهارت ديكه اش اونموقع كشيدن درخت و صورت ومو بود.كه البته روي ديوار خيلي خوب اين كار رو ميكرد.جند ماه طول كشيد تا خط كشيدن روي ديوار رو تركش دادم.موقع خواب انقدر با كوشيم بازي ميكرد و عكساشو ورق ميزد تا بالاخره خوابش ببره.از بله ها به تنهايي بالا و بايين ميرفت.البته بايين رفتنو همراهش ميرفتم.واكه اجازه نميداد كه دستشو بكيرم،دو بله جلوتر از اون بايين ميرفتم كه يه موقع كله با نشه جكر مامانييي....
23 تير 1393

سلامي مملو از كلام

بالاخره موفق شدم كه دوباره بعد از دو سال و اندي به اينترنت براحتي دسترسي بيدا كنم.يسناي عزيزم امروز كه من دوباره به وبلاكش مطلب ميفرستم،جهار سال و بنج ماه و سيزده روزه شده..
19 تير 1393

از شیر گرفتن یسنا جون

عزیز دل مامان چند روزه که لب به نانا (شیر)نزده. .از شونزدهم تا حالا.خیلی دلم براش میسوزه.آخه هر چند ساعت یه بار میگه :مامانیییییی  نانا بدهههههه.البته برا شوخی و خنده بین خودمون اینو میگه.نیست دخملی خیلی با جنبه است .فکر میکردم خیلی سختتر از این حرفا باید بچه رو از شیر گرفت.فقط بار اول که نانا رو تلخ کرده بودم وقتی دهن زد گفت  تشه(تشه).گفتم آره مامان تلخه .اخه.چشاش پر از اشک شد.وهمینطور چشای من.ولی تصمیممو گرفته بودم.و هرچی بعد از اون ازم نانا خواست بهش ندادم.یک بار دیگه شب اومد تو بغلم .بهش دادم باز چشید و گفت تشه.اما دیگه گریه نکرد.بهونه گیری میکنه...زیاد ازم میخواد تو بغلم بگیرمش...اما داره روز به روز بهتر میشه.خصوصا خوابش.شب او...
21 دی 1390

[جمله هایی که دخملی میتونه بگه.

ماما بیا ب بازا : ماما بیا بریم بازار(بیرون) پیسته بده : پسته بده بابا ایمد:بابا اومد شابا :شلوار بووز :بلوز دیا:جوراب کیا:کلاه تونننه:تنده توشه:ترشه چش:چشم ابیا:ابرو مینی:بینی ناها:دهن دست:دست دوس:گوش مو:مو شبت:شکم پات:پا توپ:لپ هانا :هندونه شیانگی:لیموشیرین باسا :وایسا بدو:برو تسه؟:چشه؟ مومو:ممول(ممد:محمد)  د گیه:درد گرفت     ...
12 دی 1390

شب یلدا

شب یلدا رو خونه باباجون بودیم .البته بابا شبکار بود و همونجا تا صبح تخت خوابید. اما یسنا و ممول خوراکیها رو تو دستشون میبردن و میدویدن دنبال هم توی اتاقا و میخوردن.البته از اونجایی که یسنا جون خییییلی لیموشیرین دوست داره و از اونجایی که عادت داره نشسته اونا رو بخوره چندتا رو براش قاچ زدم و دادم خورد.ممول هم نشست پیشش وخورد. هندونه رو همونجا دادیم بهشون که یکدفعه ای لباساشونو هم عوض کنیم دیگههههههه. خلاصه شب به ساعت دوازده نرسیده بود که هردوشون از خستگی بیهوش شدن یسنا ترانه شب یلدای خاله ستاره رو خیلی دوست داره.اونو بادقت نگاه میکنه.اونجایی که پسره شکم درد میگیره (از بس که چیزمیز خورده )یسنا میگه ماما د گیه یعنی درد گرفت.البته یکی د...
12 دی 1390

چی بگم از خوش زبونی هاش

دخملی خیلی زبون میریزه و هر روز یه کلمه جدید یاد میگیره. البته مدت زیادیه که به وبلاگ عزیز دلم سر نزدم.یعنی وقت نشد.اسباب کشی با اعمال شاقه. الان هم وقت زیادی ندارم .باید برم پیش خانومی تا بلایی سر خودش نیاره.یا خرابکاری نکنه .عزیییییزم قرار بود از خوش زبونیاش بگم.وقتی میخواد شیر بخوره میگه ماما بیا نانا بدههههه.اگه لیمو شیرین بخاد میگه ماما شرنگی بدههههه به انار میگه هانا.البته به ترانه حنای اندی هم میگه هانا.که خییییییلی دوسش داره.(وقتی میشینیم تو ماشین فقط این ترانه رو باید گوش بدیم) وقتی بخواد بره بیرون میگه ماما بیا ب بازااااار....باید برم....بقیه اش برا بعد ...
21 آذر 1390

بازی تو کوچه

دو روزه که یسنا جون رو میبرم تو کوچه تا با مصطفی (به قول خودش مصتات) و مبینا بلزی کنه.خیلی خوشحال میشه و خیلی خیلی میدوه.اما هر چند دقیقه یک بار برخلاف بقیه بچه های کوچه روی جدول میشینه و استراحت میکنه (نیست بچه ام تازه کاره هنوز پاهاش قوت نداره) ...
23 مهر 1390