یسنا چیکیلو

داداش یسنا

1394/3/15 1:43
نویسنده : مامانی
622 بازدید
اشتراک گذاری

دوست داشتم وبلاگ جداگانه برای داداش یسناجون یعنی محمد ایلیا بسازم ولی تا حالا که موفق نشدم.امیدوارم در آینده این کار رو بکنم.خاطرات زیادی از تولد نی نی دارم.که کم کم اونا رو تعریف خواهم کرد.یسنا جون سه سال و نه ماهه که شد داداشی به دنیا اومد.یسنا که خیلی چشم انتظار نی نی بود،تمام روز رو دور و بر اون میگذروند.هی اونو میبوسید و دست و پاش رو بررسی میکرد.بعضی وقتا هم شیطنت میکرد و از خواب بیدارش میکرد.این موضوع با  بروز حساسیت زیاد من به ضررم تمام شد.و اذیت کردن و بیدار کردن بچه عادت یسنا شده بود.تنها راه حلی که برای این موضوع پیدا کردم بالا گذاشتن بچه از دست یسناجون بود.پس نی نی رو با سبدش روی کابینت میذاشتم تا هم راحت بخوابه و هم من به کارهام برسم.یه آویز هم برای سرگرم کردن نی نی تو وقتایی که بیدار بود و میخواستم سرش گرم  باشه تا به کارهای آشپز خونه ام برسم بالا سرش آویزون کردم.خلاصه مدتی گذشت تا یسنا جون تسلیم شد و قول داد که وقتی بچه خوابه بیدارش نکنه و اونو محکم نبوسه و...بقیه ماجرا در ادامه...

پسندها (2)

نظرات (0)