داداش یسنا
دوست داشتم وبلاگ جداگانه برای داداش یسناجون یعنی محمد ایلیا بسازم ولی تا حالا که موفق نشدم.امیدوارم در آینده این کار رو بکنم.خاطرات زیادی از تولد نی نی دارم.که کم کم اونا رو تعریف خواهم کرد.یسنا جون سه سال و نه ماهه که شد داداشی به دنیا اومد.یسنا که خیلی چشم انتظار نی نی بود،تمام روز رو دور و بر اون میگذروند.هی اونو میبوسید و دست و پاش رو بررسی میکرد.بعضی وقتا هم شیطنت میکرد و از خواب بیدارش میکرد.این موضوع با بروز حساسیت زیاد من به ضررم تمام شد.و اذیت کردن و بیدار کردن بچه عادت یسنا شده بود.تنها راه حلی که برای این موضوع پیدا کردم بالا گذاشتن بچه از دست یسناجون بود.پس نی نی رو با سبدش روی کابینت میذاشتم تا هم راحت بخوابه و هم من به کا...
نویسنده :
مامانی
1:43